اندر احوالات چهارسال

{(به مناسبت سالروز تاسیس دانشگاهی که در آن تحصیل کردم )}
**************************************************************************
چهار سال!. براستی چهار سال واژه نام آشنایی است. واژه ای که بیش از هرچیز، نمایانگر اندازه عمر دولت هاست. برای ما دانشجوها اما، معرف اندازه عمر تحصیلات سطح اول دانشگاهی (کارشناسی) نیز هست. تحصیلاتی که نگارنده این متن نیز شاهد فراز و نشیب های نَوَد تا نَوَد و چهار (90-94) ی آن نیز بوده است. تحصیلاتی چهارساله که با بخشی از عمر دو دولت (سابق و فعلی)، نیز پیوندی تنگاتنگ داشته است. تحصیلاتی که سیاست های آموزشی، خدمات رفاهی و بیشترِ دیگر تحولات آن، بیش از هر چیز تحت تأثیر رفت و آمد همین دولت ها بوده است. چهارسالی که گذشت البته موجد تجریبات بیشماری نیز بود. از کسب و افزایش تجربه در انتخاب دوست و گروه دوستان (بویژه برای اهالی خوابگاه) گرفته تا انتخاب نحوه برخورد با پیچ و خم های اداری و غیر ذلک اما...
اشتباه نشود. این دلنوشته یک شکایت نامه سیاسی و یا حتی اداری نیست. بلکه تنها درد دلی است که از سوز درون می جوشد (که احتمالاً هم راه به جایی نمی برد). بگذریم. نقطه عطف این درد دل البته همان طور که دیدید شرایط کلی غالب بر فضای عملی و فکری مسئولان و دست اندرکاران امور دانشگاهی در چهار سال مذکور است. چهار سالی که می توانست مستقلا تحت امر و نظارت مسئولان داخلی دانشگاه، هرچه بیشتر در جهت ارتقاء سطح علمی و از آن مهمتر افزایش و رشد آگاهی های معنوی و روحانی قرار بگیرد اما...،که چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بپسندیم و چه نپسندیم هدف همه ما از گذران زندگی جز لقاء الهی نباید باشد و در این مسیر (رسیدن به لقاء الله) حتی از بهشت و جهنم آن دنیایی نیز باید گذشت چون خدا این گونه خواسته و او چنین هدفی از خلق انسان برای انسان تکلیف کرده است. (تکلیفی که تا پایان دنیا جاری است و تحت تاثیر علایق سیاسی، اقتصادی و ... از ما ساقط نمی شود.) افسوس که تحت تاثیر عبور و مرور دولت ها، در این چهار سال به این هدف از همه کمتر توجه شد.
آنچه از دردِ درونم بر می آمد گفتم (هرچند سربسته و با هزاران ایما و اشاره). شاید کس دیگری از زاویه دیدِ دیگری به این چهار سال و نواقص و زوائد آن بنگرد و بر اساس تمایلات یا حتی منافع شخصی و دلمشغولی های خاص خود به گونه دیگری به انتقاد یا شرح چهار سالی که گذشت بپردازد اما آنچه هست این است که دانشگاه به عنوان یک مرکز آموزش علوم، بدون آموزش و پرورش روح، راه به جایی نمی برد و مَثَلَش، مثلِ میوه های درختی است که لحظه به لحظه تکثیر می شوند اما عاقبت، تکیه گاه خود (درخت) را در اثر انبوه ثمر و میوه دهی و سنگینی زائد بار، از ریشه برکَنده و از پای در می آورند (و بدین وسیله تیشه به ریشه خود می زنند). باید از علایق این جهانی رهید و جز کلمه طیبه الله از سایر علایق (سیاسی و غیر سیاسی) دست شست تا محیط تحت نظارت ما اینگونه ملوّن و گناه تریبت ناقص و غلط خیل عظیم فرزندان یک ملت، بر گردن ما نباشد...
و السلام